کد مطلب:29917 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:114

حَجّاج بن یوسف












6241. شرح نهج البلاغة:حَجّاج - كه لعنت خدا بر او باد - علی علیه السلام را لعن می كرد و به لعن او فرمان می داد. یك روز، فردی به وی - كه سوار بر اسب بود - شكایت كرد و گفت:ای امیر! خانواده ام بر من ستم كرده و نام مرا علی نهاده اند. نام مرا تغییر بده و به من، آن مقدار ببخش كه مرا كفایت كند، كه من فقیر هستم.

حَجّاج به وی گفت:به پاس ظرافت آنچه دستاویز خود ساختی، نامت را فلان گذاشتم و كار فلانی را به تو سپردم. آن گاه، وی را برای آن كار فرستاد.[1].

6242. شرح نهج البلاغة - به نقل از شَعبی -:گروهی بودیم و برای خوشایند حَجّاج، همگی، علی را دشنام می دادیم، مگر حسن بن ابی الحسن.[2].

6243. شرح نهج البلاغة - به نقل از عبد الرحمان بن سائب -:روزی، حَجّاج به عبد اللَّه بن هانی - كه مردی از قبیله بنی اَوْد (بطنی از قحطان یا همان عرب یمن) و در میان مردمش مردی محترم بود و در همه جنگ ها همراه حَجّاج بود و از یاران و پیروان وی به شمار می رفت - گفت:«به خدا سوگند كه پس از این، دلاوری مانند تو وجود نخواهد داشت».

حَجّاج، آن گاه در پی اسماء بن خارجه (رئیس قبیله بنی فَزاره) فرستاد [ و به وی گفت ]كه:«دخترت را به همسری عبد اللَّه بن هانی در آور».

اسماء، امتناع كرد و گفت:به خدا سوگند، این كار را نمی كنم. این، بزرگواری نیست. ولی هنگامی كه حَجّاجْ تازیانه خواست، گفت:چشم؛ دخترم را به همسری او در می آورم.

حَجّاج، سپس به دنبال سعید بن قیس همْدانی (رئیس قبیله یمنیِ هَمْدان، و بزرگ بنی كَهلان) فرستاد [ و به وی گفت] كه:«دخترت را به همسری عبد اللَّه بن هانی اَوْدی در آور».

سعید گفت:اود، كیست؟ به خدا سوگند، دخترم را به همسری وی در نمی آورم. این، كار درستی نیست.

حَجّاج گفت:«شمشیر را بیاورید» كه سعید گفت:پس اجازه دهید تا با خانواده ام مشورت كنم.

سعید با خانواده اش مشورت كرد. آنان گفتند:دختر را به عقد وی در آور و جان خودت را در معرض این تبهكار نیفكن. پس سعید، دخترش را به همسری عبد اللَّه در آورد.

حَجّاج به عبد اللَّه گفت:دختران رؤسای قبایل فزاره و همْدان را به همسری ات در آوردم، با این كه قوم اَوْد، در این حدها نیست.

عبد اللَّه گفت:خداوند، امیر را به سلامت دارد! چنین نگویید؛ چرا كه برای ما فضیلت هایی است كه برای هیچ یك از عرب ها نیست.

حَجّاج گفت:«آنها چیستند؟».

عبد اللَّه پاسخ داد:هرگز امیر مؤمنان، عبد الملك، در مجالس ما دشنام داده نشده است.

حَجّاج گفت:«به خدا سوگند، این، فضیلت است».

عبد اللَّه گفت:در جنگ صِفّین، هفتاد نفر از مردان ما همراه امیر مؤمنان، معاویه، حضور داشتند و تنها یك مرد از ما همراه ابو تراب بود؛ و تا آن جا كه می دانم، به خدا سوگند كه او فرد بدی بود.

حَجّاج گفت:«به خدا سوگند، این، فضیلت است».

عبد اللَّه افزود:و زنان ما، نذر كردند كه اگر حسین بن علی كشته شود، هر یك ده شتر جوان، قربانی كنند و چنین كردند.

حَجّاج گفت:«به خدا سوگند، این، فضیلت است».

عبد اللَّه گفت:و در میان مردان ما كسی نیست كه دشنام و نفرین به علی را بر او عرضه كرده باشند و او انجام نداده باشد و [ دشنام و نفرین به] دو پسرش (حسن و حسین) و مادر آن دو (فاطمه) را نیز بر آن نیفزوده باشد.

حَجّاج گفت:«به خدا سوگند، این، فضیلت است».

عبد اللَّه گفت:و هیچ یك از عرب ها به خوبی و قشنگی و بانمكی ما نیست.

حَجّاج خندید و گفت:«ای ابو هانی! این را دیگر رها كن».

عبد اللَّه، مردی بدقیافه، لاغر اندام، گندمگون، دهن گشاد، دو بین و زشت رو بود كه غدّه ای در سرش داشت.[3].

ر. ك:ص 392 (قبایلی كه با امام علی دشمنی ورزیدند/بنی اود).









    1. شرح نهج البلاغة:58/4.
    2. شرح نهج البلاغة:231/13.
    3. شرح نهج البلاغة:61/4.